فیلمساز، ایدههای بسیاری دارد و به طور مستقیم سراغ طبقه کارگر رفته اما دست و پایش را گم میکند و گاه سرنخ از دستش درمیرود و فراموش میکند تقدم و تأخر حوادث را چگونه سامان دهد. رضا کیفی، بعد از پانزده سال پادوئی کردن طلافروشها، از سر ناچاری حرف دوست سادهلوح و سادهدلش را گوش میدهد -دوستی که معلوم نیست سر و کلهاش از کجا پیدا شده و چه چیزی آن دو را کنار هم قرار داده- و در چاه مستراح دنبال طلا و الماس میگردد.
همین ایدهی میانی فیلم، بعد از ماجرای زورگیری میتوانست بسیار جذاب باشد: آدمهای فقیر و بیکاری که حاضرند ساعتها در فاضلاب انسانی غوطهور شوند تا پول سیاهی به کف آورند. تصاویر کار کردن همین آدمها، آنقدر چندشآور است که مخاطب داخل سینما هم حاضر است چشمهایش را روی این حجم از کثافت ببندد و عق بزند. اما این ایده کات میشود تا فیلمساز سرکی هم به بازار سکه و طلا بکشد. بازاری که، در بیثباتی محض به سر میبرد و قیمتها هر لحظه در نوسان و آمد و شدند. نمیشود از رضا کیفی که سالها در این بازار با حاجیبازاریها گشته، انتظار داشت که همچون آدمی عادی از تلاطم بازار بیخبر باشد و خبرها را از تلوزیون پیگیری کند و در نهایت بلاهت هم به دنبال فرار باشد. ایده فرار از کشور همانقدر کلیشه و خام است که تیپ زورگیرها یا نزولخور و نوچههایش! میشد عجول نبود و در دیگ نیفتاد اگر که فیلم، حمال ایدههای پراکنده نبود.
در این لیست، می توانید به فیلم حمال طلا رای بدهید...