رضا دوزاری، آنقدر دوزاریست که حتی نتواند ادای دینی به قیصر کرده باشد. قصهی آدمی که در سالهای جنگ ایران و عراق، وطن را ترک میکند تا در ژاپن، پول روی پول بگذارد و خانه و خانوادهاش را بکوبد و از نو بسازد. اما وقتی به خانه بازمیگردد تمام سرمایهی هشت سال زندگی و کار در غربت را پدرش به باد داده و او که حالا دستهایش خالی شده حتی رمقی برای انتقام ندارد و اصلاً رمق هم داشته باشد میخواهد چاقو زیر گردن پدرش بگذارد؟ او حتی وقتی میفهمد تمام آنچه را به دست آورده، بر باد رفته باز هم سادهترین راه ممکن را برمیگزیند و دوباره از خانه فرار میکند. فرار، مشیِ قهرمانها نیست اما رضا دوزاری در اوج روزهای جنگ خانهاش را ترک میکند و مادرش را در آن سالهای وحشتناک و تاریک به حال خودش وامیگذارد تا آیندهای روشن برایش بسازد. فیلمساز، درخونگاه را به مسعود کیمیایی تقدیم میکند اما در این ادای دین، فراموش میکند که قهرمانهای سینمای کیمیایی، آدمهای اهل گریز نیستند، بلکه میایستند و میجنگند و جرم را به جان میخرند تا به حکمِ رئیس، اعتراض کنند.
نه، نمیشود از این فیلم سمبلسازی کرد و نماد بیرون کشید: نه خانه، وطن، نه خانواده، جامعه، و نه رضا دوزاری، طغیانگر علیه جامعهای از هم گسیخته است. فقط با اول شخصِ منفعلی مواجهیم که نه قهرمان است و نه هیچ کاری میکند، فقط از دور میایستد و نگاه میکند و آنقدر سادهلوح است که از تمام آدرسهای غلط خانواده میگذرد تا با وقوع حادثهای غیرمنتظره، دروغهای خانواده را کشف کند و فیلم هیچوقت، شروع نمیشود و فقط کش پیدا میکند تا تمام شود و آنقدر، بیربط تمام میشود که اصلاً نمیشود آنرا باور کرد؛ کسی که فقط فرار کردن را بلد است، همانقدر مردنش اداست که کار کردنش در غربت، برای رفاه خانواده!
در این لیست، می توانید به فیلم درخونگاه رای بدهید...